"سنگ و یخ"

ساخت وبلاگ

یه وقتایی آدم دلش می شکنه

یه وقتایی دیگه دلش نمی خواد خوب باشه

یه وقتایی یهویی همه چی قاطی می شه

یه وقتایی یهویی انگار همه پرده ها از جلو چشم آدم کنار می ره

یه وقتایی یه اتفاقی میوفته که همه دور و بریا خودشون و نشون می دن

اون یه وقتا می تونه وقتی باشه که پستی تقسیم می شه حتی تو یه جمع دوستانه

اون یه وقتا می تونه وقتی باشه که بزرگتر از خودت تحمل قانون و قانون مداری رو ندارن

اون یه وقتا می تونه وقتی باشه که پا قله اونی که ادعا دوستی می کرد شونه هاشو بندازه بالا و بگه:خوب من چه کار کنم!!!

اون یه وقتا می تونه وقتی باشه که در امانتت،خیانت شده 

اون یه وقتا می تونه وقتی باشه که قدر محبتات و ندونن و به حساب چیز دیگه بزارن

اون یه وقتا می تونه وقتی باشه که حرفایی که پشت سرت زدن به گوشت برسه

اون یه وقتا می تونه وقتی باشه که کاری رو با حس انجام بدی و بعدش تهمت خودشیرین  بهت بزنن

اون یه وقتا می تونه وقتی باشه که از سادگیت استفاده بشه و شوخی نه چندان قشنگی بات بشه

اینجوری می شه که دلت دیگه تو اعتماد کردن می لرزه

اینجوری می شه که دلت می خواد مثل بقیه آدما دور و ورت باشه،سنگی و سخت

اینجوری می شه که دیگه چشمات به روی کاراشون بسته نمی مونه و حتی به زبونت میان

اینجوری می شه که تو هوایی که اونا توش نفس می کشیدن احساس خفگی می کنی

اینجوری می شه که دلت افسار عقل نداشته رو دست می گیره و می زنه زیر همه چی


اینجوری که شدی بعد اون سه-چهار تایی که تا تهش پات وایسادن ناراحت می شن که چرا اینجوری شدی؟

اینجوری که شدی از بس که نمی گی هیچ کی ناز دل خراب شدتو نمی کشه

اینجوری که شدی اون  سه-چهار تا رفیق هم ازت دل سرد می شن و دلت که خلوت شد همین جوری سردتر و سردتر و سردتر می شه تا وقتی که حتی به پت پت میوفته تا دم دمای خاموش شدن

اینجوری می شه که دیگه از همه چی و همه جا دل می کنی

بعد یهو ماه هلال می شه

تو هپروت قبل از سحر دیگه دلت نمی خواد بخوری

دیگه دلت نمی خواد آدم باشی

دیگه بدت میاد از اینکه شکل آدمای دور و ورت باشی

دلت می خواد فرشته باشی مثل "مسیح" که وقتی مردی همه دلتنگ خنده هات باشن

مثل آدمای برودپیک که جاودانه شدن

دلت از اینجوری بودن،گل بودن،مایه آبروریزی خدا بودن خسته می شه

وقتی همون سه-چهار تا رفیقت ولت نمی کنن و پا به پات میان حتی وقتی داری خرده شیشه های دلت و جمع می کنی که تو پا کسی نره

همون سه-چهار تا شونه هاشون می شه تکیه گاهت،دلاشون می شه مخفیگاه رازت

حتی وقتی کوچکترینشون دعوات می کنه صداش می شه مرهم دردات

اونوقت اینجوری می شه که دوباره دلت تنگ می شه برای یه شب لرزیدن تو کوه،برای ذوق ذوق  پا بعد یه برنامه سنگین،برای سنگینی کوله ای که شونه هاتو کبود می کنه

اینجوری می شه که دلت می خواد باشی تا ته دنیا باشی وقتی همون سه-چهار تا رفیقت هستن

همون سه-چهار تا رفیقی که خودشون می دونن اونا رو می گم

وقتی هم که نگاه می کنم می بینم همون سه چهارتاشون بسه برای همه زندگیم از بس که دلشون بزرگه

بعد اونوقت تازه دلت می سوزه برای بدبختی آدمایی که بزرگ شدن و اما هنوز بزرگ نشدن،آدمایی که تو راه بزرگ شدن هی دارن کوچیک و کوچیک تر می شن

دیگه دلت برای خودت نمی سوزه چرا که می دونی خدایی که تو خداییش چیزی برات کم نذاشته هست با همون سه-چهار تا رفیق و یه خونواده خوب.پس تو این بیست و هفتمین شب قشنگش برای اونایی که دلم می سوزه فقط دعا می کنم،دعا می کنم که آزارشون به کس دیگه ای نرسه..............


کوهدخت...
ما را در سایت کوهدخت دنبال می کنید

برچسب : سنگ یخ,سنگ یخی,سنگ یخک, نویسنده : koohdokhto بازدید : 95 تاريخ : جمعه 26 شهريور 1395 ساعت: 18:57