" گیس گل "

ساخت وبلاگ
"text-align: justify;">                 
و عشق یعنی حضور و عاشق آن است که می آید و می ماند.

هزار طلبیده و در راهیم.15 جفت چشم مشتاق و بی تاب باز گردهم آمده اند.15 قلبی که به یک شوق می تپند.

و رفتن آغاز می شود همان طور که رفتن آغازی است برای خواستن.

تعطیلات و خیل عظیم کوهنوردانی که هزار را مقصد دلدادگی قرار داده اند و ما هم شناور می شویم در این رود به عزم یکی شدن.

اینجا سبز است.اینجا بهار هنوز روسری سبز خودش را از سر باز نکرده.ابرها با موج نور می رقصند و می نوازند و خنکای دلنشینشان نوازشگر رویمان است.

                       

مثل همیشه روستای باب زنگی و قله هزار.............

آخر روستا و شروع دامنه و جایی که فقط سبز است و سبز و سبز....

کنار چشمه ای و نهاری و نوایی.......

همه چیز آنچنان زیبا و سحرانگیز است که مثل قاب عکسی در ذهنم نشسته.اون لحظات فقط و فقط برای لذت بردن بود و حتی مجال عکسی هم نبود.اگر به کار دیگری مشغول می بودم زمان می رفت و همراهش زیبایی ها رو هم به یغما می برد:در بین اون همه طروات هرکسی داد دلی داشت که فریاد می کرد،جایی خشک و صاف در انتهای تنهایی قامت نمازی بسته می شد و گوشه ای دنج دستی بر ساز می لغزید و آنطرف تر دلی می لرزید و بال باز می کرد و می رفت.آنطرف تر،پناه سنگی دستی گیسی می بافت و باد ناشیانه با نغمه می رقصید.

بوی کرفس های وحشی چنان شدید است که نفس را می سوزانند اما آشناییشان می شود مرهم.2-3 ساعتی می رویم تا شب را مهمان چادرهامان کنیم و تنگ در کنار هم سفره بگسترانیم.

بعد از شام باز هم نوا به ملکوت کوهستان پرواز می کند؛دخترکم،سازم در دست استادی دم می گیرد و مخالف سه گاهش آتشم می زند،آتش.شراره هایی که گرمند و به واقع قلبم را در سینه می کوبند.

شب و سکوت اما نگرانی دوستانم از حال خراب من که همیشه در ارتفاع دردسر می شود و تا صبح درمی یابم که چقدر دوستم می دارند دوستانم:) همان هایی که تا صبح بیدار شدند و صدایم کردند و چقدر حالا طنین صداشان دلنشین شده در مغزم.همان هایی که پچ پچ گنگ و نامفهموم صداشان را گاهگاهی می شنیدم که:فردا بالا نرود! اگه تا نیم ساعت دیگه خوب نشد باید ارتفاع کم کنه و یادآوری همه اینها چقدر بعد از آن سردرد کذایی می چسبد!

و بیدارباشی دلنشین که بیدارمان می کند می بینم چقدر خوب است حالم! و اصلا مگر می شد با دوستان بود و خوب نبود وقتی که قطره قطره محبت به کامت می ریزند؟هان؟دلم خجالت می کشد از این همه مهر...........

در تاریکی روشن کوهستان راه قله در پیش داریم همراه با دونوازی آب و سنگ.

ولی جایی زمان می ایستد،جایی دیگر قلمرو دل جا باز می کند،جایی که اراده پاها بی اراده می شود و تو مسخی وقتی که صدای سرپرست محکم و باصلابت حکم ارتفاع 4000 متری را می کوبد،بغض گلویم را می فشرد از شوق؛دوستانم محبوبه و لیلا اولین بار است که 4000 متر از زمین آدمیان فاصله گرفته اند و نبض خدا را لمس می کنند.روی شیب هستیم و ترجیح می دهم چیزی نگویم چون می دانم که دستشان در دست خداست.اما وقتی دست در دست هم با نگاه گرم و نوبرانه خورشیدبانو بر فراز قله می ایستیم دیگر حتم دارم که به زمین متصل نیستند.دستها به آسمان بلند می شود و خواستنی ها،خواسته می شود.تنگ در آغوشم می نشینند تا بدانند که چقدر شادم و چقدر مغرورم به همراهیشان و چقدر خوشبختم از بودن همه اعضا خانواده کوهم.

        

شن اسکی بازگشت کودکانه و شاید هم ابلهانه پایین می کشاندم تا ایجاد فاصله ها و باز هم برمی گردیم و شهری می شویم،به هندوانه ای گرم مهمان می شویم و ارگ راین را باز هم می بینیم و نهایتا در شلوغی شهر تنها می شویم مثل همیشه!

خیلی وقتا آدمی از خیلیا یه حرفی می شنوه که نباید شنید ولی ناراحت نمی شه اما وقتی همون حرف و از یکی دیگه می شنوه ناراحت می شه و این یکی می تونه فقط درباره خانواده اصلی یا کوهی صادق باشه و این دلخوری یعنی توقع ندارم،یعنی چقدر عزیزی ولی تهش می شه با محبتا و حرفایی که هیچ زبونی قادر به بیانشون نیست،محوشون کرد.مگه نه همنورد؟

دیدنی های بیشتر در باشگاه کوهنوردی امید


کوهدخت...
ما را در سایت کوهدخت دنبال می کنید

برچسب : گیس گلابتون داریوش,گیس گلابتون,گیس گلابتون وبلاگ,گیس گلابتون کیست,گیس گلابتون یعنی چه,گیس گل,گیس گلاب,گیس گلابتون ازدواج,گیس گلابتون بانو,گیس گلبتون, نویسنده : koohdokhto بازدید : 115 تاريخ : جمعه 26 شهريور 1395 ساعت: 18:57